اگر یک نفر من را در کتابفروشی زیر نظر میگرفت نمیدانم دقیقا چه فکری میکرد اما از کسی که عنوانهای فلسفه تنهایی، چگونه رنج بکشیم و هنر خوب زندگی کردن را انتخاب کرده چه انتظاری میتوان داشت.
از کتاب فروشی بیرون زدم. بسته دستمال کاغذیم را از شب قبل در کیفم نگهداشتم که اگر دوباره یکی از ان جبهههای سیلاسای اشک بهم حملهور شد بیپناه نباشم و مانند بچه دوسالهای کل خیابان را فین فین نکنم.
و بالاخره وقتی اخرهای شب یک نفر را برای صحبت کردن پیدا کردم انقدر خمیازه کشیدم که دوستم گفت خب ما میرویم دیگر تا دیدار بعد.
کاش این فاز زودتر تمام شود.
درباره این سایت