کتابم سوهان روحم شده، برای خواندش به تمرکز بیشتری از درس خواندن نیاز است و اسمش را نبر کتابی که خودم خریدهام به خودم تقدیم کرده است که باعث میشود با دیدن جلد کتاب عق بزنم. وقتی بهش میگویم تو برایم فشار روانی محسوب میشوی تعجب میکند و ناراحت میشود. من بیشتر تعجب میکنم که چطور تا الان خودش را فرشته رحمت الهی تصور میکرده است. چیزهای دیگری هم به من میگوید که من بیشتر فکر میکنم خودش است تا من. به غیر از این از دست اسکارلت اوهارا هم فرار کردهام که از پیروزیهای بزرگ زندگیام محسوب میشود. اسکارلت همخانهای منفور و احمقم است که از شانس بدم همکلاسی هم هستیم. شخصیتش به طرز عجیبی مانند اسکارلت اوهارا در فیلم است، هنوز کتابش را نخواندهام، امیدوارم شخصیتی به همان بدی و سطحی نگری فیلم داشته باشد. با همه اینها و بقیه چیزها که نمیدانم چرا ناگهان دورم را گرفتهاند نباید عصرها بعد از دانشگاه بیکار باشم و نفر اول به استادم که به دانشجویی مسلط به فلان و فلان با مزایای ویژه برای خرحمالی نیاز داشت پیام دادم و همین روزنه امیدم بود ولی استادم برای خرحمالی هم کلاس میگذارد و تقریبا بعد از یک هفته هنوز نگفته ایا اینجاب شرایط خرحمالی را دارم یا نه. به هر خرحمالی دیگری نیز جواب مثبت میدهم. ای خرحمالیهای کائنات همراه با بدبیاریهای کائنات به سوی من بیایید.
تازه ادرس اینجا را نصف بیشتر دوستان نزدیکم که دیگر یا دوست نیستند یا نزدیک نیستند دارند ولی چون مطمئنم هیچکدامشان اینجا را نمیخوانند هر چی دوست دارم درموردشان میگویم ولی اگر واقعا به خودشان زحمت میدهند اینجا را بخوانند حق دارند بدانند دربارهشان چگونه فکر میکنم که به احتمال زیاد تا الان فهمیدهاند، بدون خواندن اینجا. از همه شمایی که خودتان میدانید کی هستید متنفرم، شاید بعدها فقط بیتفاوت بودم.
پ. ن
ایا دوز تنفر، غصه و ملال اینجا بالا نرفته است؟
درباره این سایت